شب اول محرم و آبان 1359 بود.از پادگان ابوذر بی سیم زدند که برادر هادی برای مراسم به پادگان بیاید.

می دانستم امیر منجر که از دوستان ابراهیم است در پادگان ابوذر مسی(ء)ولیت دارد. حدس زدم به خاطر آغاز ماه محرم مراسم گرفته اند.

به ابراهیم خبر دادم.او هم یکی از ماشین های موجود در سرپل ذهاب را تحویل گرفت و آمد جلوی محل استقرار نیروهای دستمال سرخ ها و مرا صدا زد. آمدم بیرون. ابراهیم گفت:بپر بالا باهم بریم پادگان ابوذر.

گفتم:اصغر وصالی نیست.ممکنه ناراحت بشه که من با شما

گفت:تو که اینجا کاری نداری.من به بچه ها می گم که با من اومدی.بعد به یکی از دوستانی که مسی(ء)ولیت داشت گفت و اجازه گرفت و حرکت کردیم.

خیلی مجلس باصفا و بی ریایی شد.ابراهیم می خواند و رزمندگان مستقر در پادگان سینه می زدند.

خلبان شیرودی و تعدادی از از خلبانان هوانیروز مستقر در پادگان به همراه بسیجی ها و پاسدارها و ارتشی ها دور هم جمع شده بودند و برمظلومیت سالر شهیدان اشک می ریختند.

 

 

 

ساعت تقریبا دوازده شب بود که مجلس تمام شد.حال معنوی عجیبی ایجاد شده بود.

آن شب خیلی خسته بودیم.قرار شد همانجا بخوابیم.

یکی از بچه های مخابرات پادگان وارد نماز خانه شد و گفت:برادر هادی،آقای وصالی پیام دادند که حتما امشب به سرپل برگردید.

ابراهیم داشت فکر می کرد که گفتم:آقا ابرام ول کن.الآن هوا تاریکه و داره به شدت بارون می یاد.بذار صبح می ریم.

ابراهیم بلند شد و گفت:پاشو بریم .اصغر وصالی بر ما ولایت داره.او فرمانده است و امرش واجبه

از کسی مثل ابراهیم که بارها با اصغر شوخی می کرد و می خندید،توقع این حرف را نداشتم!

او به من که شش سال ازش کوچک تر بودم درس داد.این حرف را سال ها آویزه ی گوشم کردم که امر فرمانده دستور ولایت و واجب است

 

سلام بر ابراهیم(2)|||||||||مرتضی پارساییان

به اندازه ی یک سلام از طرف مدینه نرفته ها

ولایت مداری(فقط به سبک ابراهیم هادی)!!!

ابراهیم ,پادگان ,ها ,  ,یکی ,ولایت ,در پادگان ,یکی از ,پادگان ابوذر ,می کرد ,گرفت و

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

یادداشت های Neverness آموزش ایلوستریتور و فتوشاپ به زبان فارسی - دانیال طاهری فر Khaterat کافی نت و مرکزکپی صحافی آسمان انتخاب بهترین سوله مرکز خدمات روانشناختی و مشاوره اندیشه مهر دو سوم،خصوصی برنامه ریزی و کنترل پروژه انتشار کتاب جوزم|جوزم